آقا محمد حسینآقا محمد حسین، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 16 روز سن داره

از مامان به نی نی

مریضی کش دار و باغ عموحسین

دردانه پسرم هنوز حالش همانطور است. احتمالا مجدد امروز ویزیت می شود. غذا که اصلا نمی خورد. گاهی که از سر ضعف تمایل به غذا نشان میدهد به محض اینکه دو قاشق میخورد یک سرفه میکند و همه را بالا می آورد. حسابی مستاصل شده ایم...  بخاطر مریضی اش حوزه نرفتیم و در عوض شب جمعه منزل مامان جون رفتیم. جمعه هم عمو حسین ما را به باغ دعوت کردند که ما بخاطر مریضی محمد عذرخواهی کردیم اما چون هوا عالی بود دل را به دریا زدیم و رفتیم. خیلی به محمد جان خوش گذشت. کلی خاک بازی کرد و هاپو دید.  در راه برگشت هم بابایی برای مامان یک گلدان شمعدانی خریدند که مامانی خیلیییی خوشحال شد.    دایره لغات و فعالیت ها: یادم رفته بود بنویسم به محض اینکه م...
29 فروردين 1394

سرماخوردگی بی موقع

مریضی ست دیگر! برای آدمیزادست دیگر.. باید مریض شوی تا بیشتر قدر سلامتی را بدانی! اینها تمام جملاتیست که من وقت مریضی محمدحسین با خود مرور میکنم. اما مگر ممکن است ذره ای ناراحتی و بغضم کم بشود؟؟ هرگز... بزرگ شده ام! کم کم باور میکنم که مادر شده ام! وقتی در اوج ناراحتی شعر کودکانه میخوانم و بغضم را فرو میدهم یعنی که بزرگ و صبور شده ام. وقتی در اوج ناارحتی خانواده به تنهایی باید جو خانه را شاد نگه دارم یعنی مادر شده ام! وقتی خسته از دانشگاه می آیم اما برای خوش آمد پسرک، او را به پارک میبرم یعنی دیگر مریمِ سابق نیستم! یعنی پوسته انداخته ام.. یعنی اندکی در مسیر مادری قدم برداشته ام...     پ.ن 1: پسرک پاییزی من مریض ش...
26 فروردين 1394

من مست از تو ام!

محمدم! عزیزم! پاره ی وجودم... این روزها هر لحظه و ثانیه بیشتر و بیشتر عاشقت میشوم... حالا باورم شده که یک مادرم! وقتی نوازشت میکنم، وقتی غرق در بوسه ات میکنم گویی گم شده ی وجودم را یافته ام! محال است در اوج این سرخوشی های مادر و پسری چشمانم تر نشود و شکر نگویم... هیچوقت اینگونه حس سرخوشی نداشته ام! هر چه میگذرد تو شیرینتر و شیرنتر میشوی و ما عاجز از تکریم تو.... دلبند کوچکم! همیشه همینطور خوب بمان!   ...
25 فروردين 1394

نوروز 1394 و روز مادر

به نام خدا سلام به عزیزترین پسر دنیا انقدر وقتمان محدود است که در 7 صبح بصورت سرپایی وبلاگ آپ میکنم. چون خیلی وقت است ننوشته ام و میترسم همه چیز با جزئیات از ذهنم برود. نوروز 1394 به لطف خدا خیلیییی خوب و آرام سپری شد. دو روز اول عید مشغول دید و بازدید و دو روز دیگر مشغول هیئت و عزاداری بودیم. مطابق رسم هر ساله شب عید منزل مامانی اینا و روز عید منزل مامان جون رفتیم. سال تحویل هم بنا به عهد هر ساله در حرم حضرت عبدالعظیم  حسنی در کنار مامانی اینا سپری شد و شما از وقتی سوار کالسکه شدی خوابیدی. بعد از مراسم تحویل سال و زیارت، در راه برگشت، حلیم و آش خریدیم و بعد نماز صبح خوردیم و تا ساعت 12 ظهر خوابیدیم. عصر روز اول خانه عمو مرتضی ...
22 فروردين 1394

سال 1394 مبارک!

سلام به عشق مادر دومین بهار زندگی و سومین بهار بودنت را جشن گرفته ایم و من همچنان در حیرت گذر ثانیه ها هستم. خدارو شکر تا اینجا بهار فاطمی عالی و عالی بوده است! امیدوارم امسال، به برکت مادر (سلام الله علیها) سال بینظیری برای همه باشد! محمدحسین خیلییییی زیاد سلام میکند. به هر انسان یا موجودی به محض اوین دیدار سلام میکند. 8 دندان دارد و فعلا علاقمند به ساعت جوجه ای مامان جون و مسواک و الو و....   پیش از عید و درگیرودار خانه تکانی!   عاشقانه های پدر پسری حین خانه تکانی جوجک ساعتی پیش از سال تحویل (حین حلول سال جدید شما در کالسکه در حرم حضرت عبدالعظیم حسنی خواب بودی!) عید دیدنی ...
5 فروردين 1394
1